نقل است که گفت: «در همه عمر خویش می بایدم که یک نماز کنم که حضرت او را بشاید، و نکردم. هر شبی از نماز خفتن تا صبح چهار رکعت نماز می گزاردم. هر باری که فارغ شدمی، گفتمی: به از این می باید. نزدیک بود که صبح بدمد و برنیاوردم. و گفتم: الهی! من جهد کردم که درخور تو بود، اما نبود. درخور بایزید است. اکنون تو را بی نمازان بسیارند. بایزید را یکی از ایشان گیر».
نقل است که گفت: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم. از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی شکم. آنچه مراست از فضل اوست، نه از فعل من».