-
گوته ، مردی از تبار بزرگان ، که با حافظ زیست و با حافظ مرد
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 10:12
حافظا ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده و سینه دریا را می شکافد و پا بر سر امواج می نهد و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دیگر می زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند اما مرا این موج آتشین در...
-
فروغ فرخزاد: از دوست داشتن
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 12:00
امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه ی تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا حذر کردن شب پر از قطره های...
-
فریدون مشیری: فردای ما
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 11:13
تویی تویی به خدا، این که از دریچه ی ماه نگاه میکند از مهر و با منش سخن است تویی که روی تو مانند نوگلی شاداب میان چشمه ی مهتاب بوسه گاه من است تویی تویی به خدا، این تویی که در دل شب مرا به بال محبت به ماه می خوانی ، تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت گهی به نام و گهی با نگاه می خوانی تویی تویی به خدا، این دگر خیال تو نیست...
-
سعدی: من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 13:38
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم هرگز اندر همه...
-
فریدون مشیری: خوب خوب نازنین من
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 12:12
زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صبحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبک تر از نسیم از...
-
فریدون مشیری: شادی
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 08:35
غم دنیا نخواهد یافت پایان خوشا در بر رخ شادی گشایان خوشادل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند خوشا لبخند شادی آفرینان که شادی روید از لبخند اینان نمی دانی -دریغا- چیست شادی که می گویی: به گیتی نیست شادی نه شادی از هوا بارد چو باران که جامی پرکنی از جویباران نه شادی را به دکان می فروشند که سیل مشتری بر آن...
-
سعدی: یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 13:12
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای خویش و نبیند خطای یار یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار یاران شنیدهام که بیابان گرفتهاند بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار من ره نمیبرم مگر آن جا که کوی دوست من سر نمینهم مگر آن جا که...
-
LAISSE MOI T'AIMER
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 15:39
Mon amour, Laisse-moi t'aimer Laisse-moi t'aimer Comme ne l'a jamais fait personne Laisse-moi t'aimer Hiver, printemps, été et automne Laisse-moi t'aimer A voir ma peau qui frissonne A chaque regard qui vers moi S'adresse et m'emprisonne Dans tes yeux je me noie Et mes yeux inondés s'étonnent Ton amour a su se forger...
-
Love Me - AIME-MOI
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 15:35
Love Me Love me in the Springtime, when all is green and new, Love me in the Summer, when the sky is oh so blue, Love me in the Autumn, when the leaves are turning brown, Love me in the Winter, when the snow is falling down. Love me when I'm happy, and even when I'm sad, Love me when I'm good, or when I'm oh so bad,...
-
پند الاغی
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 12:42
One day a farmer's donkey falls into a dried up water well. The farmer tries hard to get the donkey out of the well, but could not succeed. To lessen the donkey's suffering of gradual death, the farmer along with other villagers decide to berry him. They started to pour dirt into the well, bucket by bucket. But each...
-
سعدی : حکایت مجنون و صدق محبت او
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 08:38
به مجنون کسی گفت کای نیک پی چه بودت که دیگر نیایی به حی؟ مگر در سرت شور لیلی نماند خیالت دگر گشت و میلی نماند؟ چو بشنید بیچاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار مرا خود دلی دردمندست ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود بگفت ای وفادار فرخنده خوی پیامی که داری به لیلی بگوی...
-
رودکی : بوی جوی مولیان آید همی
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 10:55
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا! شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی آفرین و مدح سود آید همی...
-
سعدی: کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 15:35
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور خرمست تنها دل منست گرفتار در غمان یا خود در این زمانه دل شادمان کمست زین سان که میدهد دل من داد هر غمی انصاف ملک عالم عشقش مسلمست دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت آیا چه جاست این که همه روزه با...
-
خیام
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 12:52
Literal: Khayam, if you are intoxicated with wine, enjoy! If you are seated with a lover of thine, enjoy! In the end, the Void the whole world employ Imagine thou art not, while waiting in line, enjoy ! Meaning: In life devote yourself to joy and love Behold the beauty of the peaceful dove Those who live, in the end...
-
آبی (یا هراسم دیگر)
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 12:46
هربار که یکدیگررا درآغوش می گیریم من به آن دوردستها می روم وقتی دست در دست هم قدم می زنیم خود را در سرزمین رویاها می یابم هر وقت به چشمانت می نگرم آرامش پر پرواز پروانه ها را درمی یابم آنگاه قلبم دیوانه وار می تپد و لب های ما عاشقانه به دیدار هم می شتابند توبرای همیشه در قلب منی چهره ی تو تمام آن چیزی است که در ذهن من...
-
ABBY
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 11:34
Every time we embrace, I go to that far away place When we just walk hand in hand. I’m in never, never land. Whenever I look into your eyes, I begin to get butterflies, Then my heart skips a beat, And our lips passionately meet. You are always on my mind, Your face is all it can find. I think about you every day And...
-
ABBY
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 11:33
ABBY (ou tout autre prénom) Chaque fois que nous nous prenons dans les bras, Je vais dans cet endroit si éloigné Quand nous marchons simplement main dans la main, Je suis dans le pays des rêves. Chaque fois que je regarde dans tes yeux, Je suis très ému, Puis mon coeur s'affole Et nos lèvres se rencontrent avec...
-
حافظ : گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 13:49
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب مینماید عکس می در رنگ...
-
خلقت آدمیزاد
شنبه 25 دیماه سال 1389 10:36
آدمیزاد درختی است که باید خود را بالا بکشد ببرد ریشه خود را تا آب بی امان سبز شود سایه دهد خویش را با خود نزدیک کند، دگران را با خویش **** من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاهد و بی جوش و خروش لب به دندان و به حسرت خاموش شمع راه دگران گردم و ره نمایم به همه گر چه سرا پا همه سوزم من شدم خلق که مثمر باشم ****
-
خدای مهربان
شنبه 25 دیماه سال 1389 08:47
از دست تو به که نالم که دگر داور نیست از دست تو هیچ دست بالاتر نیست آن را که تو رهبری کسی گم نکند و آن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
-
ببخشید
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 16:53
ببخشید تا بهتر زندگی کنید تحقیقات جدید نشان می دهند که حفظ احساسات خصمانه با فشار خون بالا ارتباط دارد که آن هم نهایتاً منجر به سکته مغزی ، حمله قلبی یا نقص عملکرد کلیه و حتی مرگ می شود . دانشجویان دانشگاه تنسی ( UT ) در مطالعه ای برای کشف تأثیر برخورداری از یک شخصیت بخشنده بر پاسخ های استرس جسمی و روانشناختی ، دو...
-
La possibilité limitée
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 16:03
Si les gens savent comment est limitée la possibilité d' être ensemble On s' aime d'une manière illimitée Et S i on ne le sait pas les larmes en t ant que la mer ne bénéficient pas
-
فرصت محدود
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 15:51
اگرانسانهابدانندفرصت باهم بودن چقدرمحدوداست محبتشان نسبت به یکدیگرنامحدود می شود. و اگرندانند دریا دریا اشک نیز آب رفته را به جوی باز نخواهدگرداند.
-
حافظ : عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 10:39
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکدهها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی...
-
عطار: تذکره الاولیاء: در مقام بایزید بسطامی
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 09:37
نقل است که گفت: «در همه عمر خویش می بایدم که یک نماز کنم که حضرت او را بشاید، و نکردم. هر شبی از نماز خفتن تا صبح چهار رکعت نماز می گزاردم. هر باری که فارغ شدمی، گفتمی: به از این می باید. نزدیک بود که صبح بدمد و برنیاوردم. و گفتم: الهی! من جهد کردم که درخور تو بود، اما نبود. درخور بایزید است. اکنون تو را بی نمازان...
-
فردوسی : شاهنامه : سهراب
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 12:05
اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بیهنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو آرام یابد به دیگر سرای دم مرگ چون...
-
احمدک
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 15:37
معلم به ناگه چو آمد ، کلاس ، چو شهری فروخفته خاموش شد سخنهای ناگفته در مغزها ، به لب نارسیده فراموش شد معلم ز کار مداوم مدام ، غضبناک و فرسوده و خسته بود جوان بود و در عنفوان شباب ، جوانی از او رخت بر بسته بود سکوت کلاس غمآلود را ، صدای درشت معلم شکست ز جا احمدک جست بند دلش ، بدین بیخبر بانگ ناگه گسست بیا احمدک درس...
-
به من بگو چرا؟: Tell me why: Dis-moi pourquoi?
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 14:18
Tell me why In my dream ,children sing A song of love for every boy and girl The sky is blue, the fields are green And laughter is the language of the world Then I wake and all I see Is a world full of people in need Tell me why Does it have to be like this? Tell me why Is there something I have missed? Tell me why...
-
سفره خالی
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 08:14
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد میزد کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگی است؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادر م هم روزه بود...
-
پنجره
شنبه 4 دیماه سال 1389 16:12
مادرم پنجره را دوست نداشت... با وجودی که بهار از همین پنجره میآمد و مهمان دل ما میشد مادرم پنجره را دوست نداشت... با وجودی که همین پنجره بود که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را میداد مادرم میترسید... مادرم میترسید... که لحاف نیمه شب از روی خواهر کوچک من پس برود یا که وقتی باران میبارد گوشه قالی ما تر بشود هر...