ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

حافظ :‌حسن و جمال تو جهان جمله رفت طول و عرض

حسن و جمال تو جهان جمله رفت طول و عرض

شمس و فلک خجل شده از رخ خوب ماه ارض

دیدن حسن و خوبیت بر همه خلق واجبست

رویت روت بلکه بر جمله ملایک است فرض

از رخ تست مقتبس خور زچهارم آسمان

همچو زمین هفتمین مانده بزیر بار قرض

جان که فدای او نشد مرده جاودان بماند

تن که اسیر او نشد لایق اوست قطع و برض

بوسه به خاک پای او دست کجا دهد تو را

قصه شوق حافظا باد رساندت به عرض

حافظ : به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامگار ما نرسد

حافظ : سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

بس صد افسوس که عشق مرا دروغین پنداشت

گفته بودم که تو خدای روی زمینم هستی

بارها و بارها و بارها

گفتم دوستت دارم

بارها و بارها و بارها

گفتم عاشقتم

بارها و بارها و بارها

و تو را برای خودت دوست دارم

بی هیچ انتظار خاصی

نه

تک انتظار کوچکی داشتم

گفته بودم بارها

احترام و ایمان به عشق و عواطف خود را خواستارم

گفتم که تا سر حد پرستش دوستت دارم

گفتم و گفتم و گفتم

و باز هم گفتم

که تو خدای روی زمینم هستی

و تو آن هنگام که گفتی که مرا غمخوار و هم راز خود میدانی

چنان روزنه ای در قلبم ایجاد کرده ای که از درون آن

عمق زیبایی های هستی را می دیدم

چنان محو وجودت شده بودم

که خویشتن از کف داده

در انتظار عشقی پاک و دستی گرم بی قرار بودم

و از داشتن این حس

سرشار لذت بودم

و مدام آرزوی وصال در سر می پروراندم

ولی درست در زمانیکه نیاز به دلجویی و حمایت عاشقانه ات داشتم

زمانیکه دوست داشتم همچون قدرت خدایی محکم و تکیه گاهی استوار

در مقابل ناملایمت های روزگار کنارم باشی

با سخنانی محکم، سرد و بی رحمانه

عشق میان مان را به خاک سپردی

خونسرد و بی تفاوت به تمام احساس متبلور شده در من

گفته هایی را به زبان آوردی

که با مرام و عشقی که مدعیش بودی

بس فاصله ها داشت

با هر سخنی

گلبرگی از غنچه بشکفته قلب مرا پر پر کردی

و عشق ایجاد شده در قلب مرا با دو دست خود

در قبرستان سرد و تاریک تنهایی ها دفن کردی

و انتظار وصال بی وفقه ام را که در من بی امان موج می زد

به سنگینی شب های تاریک سپردی

چند روز و چند شب گذشت

امید سرآمدن انتظار می رفت

ولی نه

انگار نه انگار که اندیشه ای از یاد من در گوشه ای از ذهن تو جوانه بزند

من که هیچ ...

هیچ حس زلالی به سراغت پر نکشید

عجیب بود

بی گمان سخت به گفته های خود ایمان داشتی و

و هیچ رغبتی برای به سرآمدن انتظار و

 سردادن نوای وصال نداشتی

آیا من هنوز غمخوار و هم راز تو بودم!

ولی بی امان قلب شکسته ام گواهی می داد

آن خدا می داند

از سر نهان دل من

از حس ناب عشق متلالی شده در عمق وجود من

نیک آگاه است

ولی اما من عاشق

در وهم و خیال، غرق در سکوت لحظه ها

انتظار را چنگ می زنم

انتظاری تلخ

اما انگار نه انگار

تمام لحظه ها آرام و آرام

در گوش خیالم زمزمه می کرد

که ...

بس صد افسوس که عشق مرا دروغین پنداشت

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

گفتی که من خدای تو روی زمینم

بارها وبارها وبارها

گفتی دوستم داری

بارها وبارها وبارها

گفتی عاشقمی

ومرابرای خودم دوست داری

بی هیچ انتظار

بارها وبارها وبارها

گفتی مرا می پرستی

گفتی، گفتی ، گفتی...

وباز هم گفتی

گفتی که من خدای تو روی زمینم

ومن ساده دل هربار

با تماشای چهره ی نورانی تو

غرق نور می شدم

قلبم به تندی می تپید

وبه سوی بی نهایت می دوید

خود را در آسمان می یافتم

در حال پرواز

وگفتم چه خوب که مرا دوست داری

ومن دیگر انتظاری ندارم غیراز این ازتو

چون آنسوی آسمان عشق خالی است

وتوگفتی من هم... سرشار ازلذتم

بعد انگار لحظه ی تولد انتظارات بود

و آن وقت

 عشق مرد

به خاک سپرده شد

خونسرد

وفراموشی خاک به سراغت آمد

انگار عشقی که مدعیش بودی  را

بادست خود دفن کردی

در فراموش خانه ی ذهنت

وچه بد قبرستانی بود: بی در، باحصارهایی بلند

که نمی شد رفت آنجا به زیارت عشق

ازدور اما ،

می شد دید

سایه هایی تاریک

ازهیچ

موجی نداشت این مرداب بی خیال عشق

اما موج هایی 

برسقف آسمان شب بوسه می زد

خوب که نگاه کردم

درد بی عشقی بود

وبی خیالی ناشی از آن

هیچ دلی نگران من نبود

چند روز وچند شب گذشت 

بی گمان هیچ چشمی نگران من نبود

عجیب بود

خبری از جوانه ی دلشوره ی بی خبری در دلت نبود

انگار که دانه ای در شوره زار دلت پاشیده نشده بود

تا رویشی داشته باشد از نگرانی

آیا من هنوز خدای تو روی زمین بودم

ثانیه ها ، ثانیه ها، ثانیه ها

انتظار، انتظار، انتظار

اما انگارنه انگار که نه انگار

وعجیب اینکه انگار

ثانیه ها هم بامن سر لج وعناد داشتند

کند می گذشتند وبسیار دشوار

دشوار، دشوار ، وبسیار دشوار

ومن غرق درسکوت ثانیه ها ،

سرشار از انتظار

انتظاری تلخ 

اما انگار نه انگار

وتمام ثانیه ها آرام آرام

درگوش خیالم زمزمه می کردند

که ...

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

سهراب سپهری: نیایش

نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم.
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم.
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید.
لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم.
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم.
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم.
سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما به هم پیوست ، و ما "ما" شدیم .
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.
آفتاب از چهره ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم، و بنده شدم .
تو بالا رفتی، و خدا شدی .

احمد شاملو : زندگی و مرگ

 

انسان هست ، تولد هست و مرگش هست که دیگه انسان نیست و خاطراتی هست . 

زندگی یک تصادفه و مرگ یک واقعیت .  

زندگی به طرز بی شرمانه ای کوتاهه ،   

اهمیت و اوج زندگی در اینه که موقته ،  

اینه که باید جاودانگی را در جایی دیگر بجویی:  

در انسانیت .

 

برگرفته از فیلم: احمد شاملو ، شاعر بزرگ آزادی

فروغ ومصدق : باغچه سیب

 

حمید مصدق :

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی ............ .و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت !

 

جواب فروغ فرخ زاد :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

 لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد

 گریه تلخ تو را... 

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 

True love


True love comes only once in a lifetime
yet it lasts an eternity
It has the power to crush someone so deeply
while at the same time they know
there’s no one else in the world they’d rather be with
True love will knock down the walls of difficulty
to be with that special one
It will take your hand and fly over the world
into a place where there’s no pain, no tears
True love will withstand the test of time,
forever waiting until its love is returned
It never fails, never dies, never lets go of the one they
love.

I Love You

 
You're kissable and cuddly;
You're lovable and sweet;
You thrill me every minute,
And sweep me off my feet.
You're charming and disarming,
Desirable and true.
You inspire and impress me,
And that's why I love you!