ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

Didier Colomban : Nos âmes sombres volaient dans le ciel

Nos âmes sombres volaient dans le ciel

L,automne est venu mon hirondelle

Mon dieu qu'il est bon d'être heureux

Nos coeurs au chaud près de ce feu.

Tant de réconfort dans ton doux sourire...

Ta voix, ton corps appellent au plaisir

Ce plaisir intense qui ne s'achète pas

Mais qui se sème et se cultive pas à pas

Imaginer ton visage ivre de bonheur

Après la jouissance de nos deux corps

Eprouver ce sentiment d'amour fusionnel

Le seul qui un instant nous rend éternels

Ma belle, ton être tout entier est gracieux

Tel un diamant pur devant mes yeux

Un sortilège merveilleux nous entoure

Celui là se résume en un mot : Amour

- Didier Colomban –

حافظ :‌حسن و جمال تو جهان جمله رفت طول و عرض

حسن و جمال تو جهان جمله رفت طول و عرض

شمس و فلک خجل شده از رخ خوب ماه ارض

دیدن حسن و خوبیت بر همه خلق واجبست

رویت روت بلکه بر جمله ملایک است فرض

از رخ تست مقتبس خور زچهارم آسمان

همچو زمین هفتمین مانده بزیر بار قرض

جان که فدای او نشد مرده جاودان بماند

تن که اسیر او نشد لایق اوست قطع و برض

بوسه به خاک پای او دست کجا دهد تو را

قصه شوق حافظا باد رساندت به عرض

حافظ : به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامگار ما نرسد

حافظ : سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

گفتی که من خدای تو روی زمینم

بارها وبارها وبارها

گفتی دوستم داری

بارها وبارها وبارها

گفتی عاشقمی

ومرابرای خودم دوست داری

بی هیچ انتظار

بارها وبارها وبارها

گفتی مرا می پرستی

گفتی، گفتی ، گفتی...

وباز هم گفتی

گفتی که من خدای تو روی زمینم

ومن ساده دل هربار

با تماشای چهره ی نورانی تو

غرق نور می شدم

قلبم به تندی می تپید

وبه سوی بی نهایت می دوید

خود را در آسمان می یافتم

در حال پرواز

وگفتم چه خوب که مرا دوست داری

ومن دیگر انتظاری ندارم غیراز این ازتو

چون آنسوی آسمان عشق خالی است

وتوگفتی من هم... سرشار ازلذتم

بعد انگار لحظه ی تولد انتظارات بود

و آن وقت

 عشق مرد

به خاک سپرده شد

خونسرد

وفراموشی خاک به سراغت آمد

انگار عشقی که مدعیش بودی  را

بادست خود دفن کردی

در فراموش خانه ی ذهنت

وچه بد قبرستانی بود: بی در، باحصارهایی بلند

که نمی شد رفت آنجا به زیارت عشق

ازدور اما ،

می شد دید

سایه هایی تاریک

ازهیچ

موجی نداشت این مرداب بی خیال عشق

اما موج هایی 

برسقف آسمان شب بوسه می زد

خوب که نگاه کردم

درد بی عشقی بود

وبی خیالی ناشی از آن

هیچ دلی نگران من نبود

چند روز وچند شب گذشت 

بی گمان هیچ چشمی نگران من نبود

عجیب بود

خبری از جوانه ی دلشوره ی بی خبری در دلت نبود

انگار که دانه ای در شوره زار دلت پاشیده نشده بود

تا رویشی داشته باشد از نگرانی

آیا من هنوز خدای تو روی زمین بودم

ثانیه ها ، ثانیه ها، ثانیه ها

انتظار، انتظار، انتظار

اما انگارنه انگار که نه انگار

وعجیب اینکه انگار

ثانیه ها هم بامن سر لج وعناد داشتند

کند می گذشتند وبسیار دشوار

دشوار، دشوار ، وبسیار دشوار

ومن غرق درسکوت ثانیه ها ،

سرشار از انتظار

انتظاری تلخ 

اما انگار نه انگار

وتمام ثانیه ها آرام آرام

درگوش خیالم زمزمه می کردند

که ...

عشق دروغ زیبایی بیش نیست

احمد شاملو : زندگی و مرگ

 

انسان هست ، تولد هست و مرگش هست که دیگه انسان نیست و خاطراتی هست . 

زندگی یک تصادفه و مرگ یک واقعیت .  

زندگی به طرز بی شرمانه ای کوتاهه ،   

اهمیت و اوج زندگی در اینه که موقته ،  

اینه که باید جاودانگی را در جایی دیگر بجویی:  

در انسانیت .

 

برگرفته از فیلم: احمد شاملو ، شاعر بزرگ آزادی

True love


True love comes only once in a lifetime
yet it lasts an eternity
It has the power to crush someone so deeply
while at the same time they know
there’s no one else in the world they’d rather be with
True love will knock down the walls of difficulty
to be with that special one
It will take your hand and fly over the world
into a place where there’s no pain, no tears
True love will withstand the test of time,
forever waiting until its love is returned
It never fails, never dies, never lets go of the one they
love.

I Love You

 
You're kissable and cuddly;
You're lovable and sweet;
You thrill me every minute,
And sweep me off my feet.
You're charming and disarming,
Desirable and true.
You inspire and impress me,
And that's why I love you!

حافظ : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را 

 

شرح غزل:

وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)

۱ اگر آن معشوق نکوروی شیرازی رضای خاطر ما را به دست آورد؛ شهرهای سمرقند و بخارا را به عنوان هدیه تقدیم خال سیاهش می‌کنم.

ترک: در زبان فارسی سمبول معشوق زیباست و ترک شیرازی یعنی زیباروی شیرازی.

ادامه مطلب ...

حافظ : صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خواب کجا  

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس 

 کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را 

 سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد  

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چوکحل بینش ما خاک آستان شماست  

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدانکه چاه درراه است 

 کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال  

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب زحافظ طمع مدار ای دوست 

 قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا 

 

شرح غزل

وزن‌غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

۱ مصلحت اندیشی در کار و زندگی کجا و من خراب بی سامان کجا؛ ببین میان این دو راه و روش چقدرفاصله وجود دارد.

ادامه مطلب ...