ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

ندای عشق

وبلاگی در زمینه ادبیات ایران و جهان به زبان های فارسی، فرانسه، انگلیسی؛ شامل: داستان، شعر، مقاله، عاشقانه ها، نقد و بررسی و...

باران و نقش تو

شیشه ی پنجره را باران شست 

از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری

ای خدا آخرچه کس باورکرد

جنگل جانم را

آتش مهرتو خاکسترکرد

تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست  

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

شنیدم که: چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ ، تنها نشیند به موجی

رَود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم ، آنجا شتابد

که از مرگ ، غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی زآغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد 

 

قو

انوری: گر عزیزم بر تو گر خوارم

گر عزیزم بر تو گر خوارم

چه کنم دوستت همی دارم

بر دلم گو غمت جهان بفروش

با چنین صد غمت خریدارم

سایه بر کار من نمی‌فکنی

این چنین نور کی دهد کارم

هیچ گل ناشکفته از وصلت

هجر تا کی نهد به جان خارم

گویمت جان من بیازاری

ور تو جانم بری نیازارم

خویشتن را بدین میار چو من

خویشتن را بدان نمی‌آرم

گویی ار جز خدای دارم و تو

انوری از خدای بیزارم

هم تو دانی که این چه دستانست

رو که شیرین همی کنی کارم

سعدی: خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد

مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل

مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم

اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد

کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم

به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم

به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم

مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده

که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم

شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم

درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم

چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم

معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم

پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم

به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید

پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم

سعدی : وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها

وقتی دل سودایی میرفت به بستانها

بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل

تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها

ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها

وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمانها

گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد، سهلست بیابانها

هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها

هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد، پیش همه پیکانها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

میگویم و بعد از من گویند به دورانها