شنیدم که: چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ ، تنها نشیند به موجی
رَود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم ، آنجا شتابد
که از مرگ ، غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی زآغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
گر عزیزم بر تو گر خوارم
چه کنم دوستت همی دارم
بر دلم گو غمت جهان بفروش
با چنین صد غمت خریدارم
سایه بر کار من نمیفکنی
این چنین نور کی دهد کارم
هیچ گل ناشکفته از وصلت
هجر تا کی نهد به جان خارم
گویمت جان من بیازاری
ور تو جانم بری نیازارم
خویشتن را بدین میار چو من
خویشتن را بدان نمیآرم
گویی ار جز خدای دارم و تو
انوری از خدای بیزارم
هم تو دانی که این چه دستانست
رو که شیرین همی کنی کارم
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم
اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم
کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل
مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم
اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد
کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم
به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم
مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده
که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم
شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم
درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم
چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم
چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم
به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده میگوید
پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد، سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد، پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
خواجو ؛متوفای 753ق:ابوالعطاء کمال الدین محمود معروف به خواجوی کرمانی (689- 753 ق) از شعرای بزرگ قرن هشتم است که در قصیده و مثنوی و غزل طبع توانائی داشته است. گرایش حافظ به شیوه سخنوری خواجو و تتبعی که در اشعار او می کرده و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است ( برای تفصیل مقدمه مصحح دیوان خواجو آقای احمد سهیلی خوانساری، بویژه صفحات 47- 55).
سخن خواجو هم پایه کلام کمال الدین اسماعیل است که با حافظ – که وامدار هر دوی آنان است- هر سه در حسن تشبیه و حسن تعلیل و ابهام مهارتی به سزا دارند. چنانکه مکرر گفته ایم درمیان همه ی شعرای متقدم سه شاعر بیشترین تأثیر را بر حافظ داشته اند که عبارتند از کمال الدین اسماعیل اصفهانی، سعدی، و خواجو. طرز سخن پردازی و ایهام ورزی و باریک اندشی و ظرافت لفظ و مضمون خواجو با حافظ ،شباهت فوق العاده ای دارد و این بیت که یکی از معاصران حافظ درباره ی آن دو گفته است دقیقاً درست است:
استاد غزل سعدی است نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو
مقایسه ها تضمین و شباهتهای لفظی و معنوی:
1) خواجو: همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
حافظ: کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
--------------------------------------------------------------------------------
2) خواجو: خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما
حافظ: روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما
--------------------------------------------------------------------------------
3) خواجو: ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما
حافظ: عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
--------------------------------------------------------------------------------
4) خواجو:خرم آن روز که از خطه ی کرمان بروم دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم
حافظ:خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
--------------------------------------------------------------------------------
5) خواجو: دل صنوبریم همچو بید می لرزد
حافظ: دل صنوبریم همچو بید لرزانست
--------------------------------------------------------------------------------
6) خواجو: خوش خبر باش ای نسیم شمال
حافظ: خوش خبر باشی از نسیم شمال
--------------------------------------------------------------------------------
7) خواجو: هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان
حافظ: هزار یوسف مصری فتاده درچه ماست
--------------------------------------------------------------------------------
8) خواجو: آتش از چشمه ی خورشید درخشان طلبند
حافظ: تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم
--------------------------------------------------------------------------------
9) خواجو: نسیم صبح سعادت به خون دل یابی
حافظ: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
--------------------------------------------------------------------------------
10) خواجو: مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک ...
حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
11) خواجو: چون کمیت اشک را بر قطره کردم گرم رو
حافظ:گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
--------------------------------------------------------------------------------
12) خواجو: بوی روح از دم جانبخش سحر می شنوم
حافظ:بوی جای از لب خندان قدح می شنوم
--------------------------------------------------------------------------------
13) خواجو: گویی بت من چون ز شبستان به در آید حوریست که از روضه ی رضوان به در آید
حافظ:هشدار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش آدم صفت از روضه ی رضوان به در آیی
--------------------------------------------------------------------------------
14) خواجو: ولوله از جان شیخ و شاب برآمد
حافظ: خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
--------------------------------------------------------------------------------
15) خواجو: خیز تا رخت تصوف به خرابات کشیم
حافظ: خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
--------------------------------------------------------------------------------
16) خواجو: همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند
حافظ: همچو موسی ازرنی گوی به میقات بریم
--------------------------------------------------------------------------------
17) خواجو: بگو که ای مه نامهربان مهر گسل
حافظ: فغان که آن مه نامهربان مهر گسل
--------------------------------------------------------------------------------
18) خواجو: که جز به زر نتوان کرد دست در کمرش
حافظ: که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
--------------------------------------------------------------------------------
19) خواجو:گرم به هر سر مویی هزار جان بودی فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش
حافظ:بگفتمی که چه ارزد نسیم طره ی دوست گرم به هر سر مویی هزا جان بودی
--------------------------------------------------------------------------------
20) خواجو: نه من سوخته خون می خوردم و خاموشم
حافظ: مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
--------------------------------------------------------------------------------
21) خواجو: زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی
حافظ: حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
--------------------------------------------------------------------------------
22) خواجو: جان بی جمال جانان پیوند جان نجوید
حافظ: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
--------------------------------------------------------------------------------
23) خواجو: عَلَم چگونه زنی بر فضای عالم قدس
حافظ: چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
--------------------------------------------------------------------------------
24) خواجو: چو از رخش گل صد برگ می توان چیدن
حافظ: به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
منبع : حافظ نامه(جلد1)- بهاءالدین خرمشاهی
ویکتور هوگو
شاعر فرانسوی ( 1802- 18۸5)ویرایش : مریم فودازی
«ویکتور ماری هوگو» بزرگترین شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در عرصه ادبیات فرانسه و نیز داستان نویس، درام نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم، در بیست و ششم فوریه 1802متولد شد. وی سومین پسر کاپیتان « ژوزف لئوپولد سیگیسبو هوگو» ( بعدها به مقام ژنرالی نائل آمد) و «سونی تره بوشه» بود. هوگو به شدت تحت نفوذ و تاثیر مادر قرار داشت. مادر وی از سلطنت طلبان و از پیروان متعصب آزادی به شیوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش، آن سرباز شجاع، توانست علاقه و محبت فرزندش را نسبت به خود برانگیزد.
سال های کودکی ویکتور در کشورهای مختلف سپری شد. به مدت کوتاهی در کالج نجیب زادگان واقع در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه، تحت تعلیمات معلم خصوصی خود پدر ریوییر، کشیش بازنشسته قرار گرفت. در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسیون کورد ییر شد و بخش اعظم تحصیلات ابتدایی را در آنجا گذراند.
تکالیف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران، به ویژه شاتوبریان و نیز مانع از نگارش تصنیفات ادیبانه او نشد. سرودن شعر را با ترجمه اشعار ویرژیل آغاز کرد و همراه با این اشعار، قصیده بلندی در وصف (سیل) سرود.
شعر بلند «شادی مطالعه در لحظه لحظه حیات»، او را به جمع شاعران پیوند داد و در همین سالها (قبل از بیست سالگی) نخستین قصه بلند خود ، یعنی کتاب Bug Jargalرا منتشر کرد و با انتشار این کتاب به جمع ادبا راه یافت.
در سال 1821 با انتشار کتاب« نوتردام دوپاری» ، که بعد از بینوایان بزرگترین اثر اوست، شهرتی فراگیر یافت. در سال 1822 با « آدل فوشه» دوست دوران کودکی خود، ازدواج کرد. در سال 1827 « درام کرمول» را نوشت و مقدمه ای مفصل برای آن آورد که خود کتابی مستقل بوده و اهمیت آن به مراتب فراتر از خود درام است. این مقدمه را می توان «مرامنامه مکتب رومانتیسم» دانست و با همین مقدمه، رومانتیسم به عنوان مکتبی مستقل آغاز می شود و بدین گونه، هوگو مکتبی به نام « رومانتیسم» را بنیان می نهد.
او معتقد بود که هر آنچه که در طبیعت است، به هنر تعلق دارد و در مقدمه کرمول نوشت:
« ... بشر در طول حیات خود، پیوسته یک نوع تمدن و یک نوع جامعه نداشته است. بشریت مانند هر یک از واحدهای خود، یعنی انسانها، بزرگ شده، بالیده، به بلوغ رسیده و آن گاه به پیری پر عظمت خود رسیده است. پیش از دورانی که جامعه امروز آن راعهد عتیق می خواند، دوره ای بوده که «عهد افسانه» نام داشته و بهتر بود «عصر آغازین» خوانده شود. از آنجا که شعر، آینه اندیشه های آدمی است، پس شعر نیز این سه دوره عهد آغازین،عهد عتیق و عهد جدید را طی کرده است. اشعار غنایی، زاییده عهد آغازین است و خاستگاه اشعار حماسی،عهد عتیق و درام، پرورده عهد جدید است. نغمه و غنا ابدیت را ساز می کند. ماهیت غنا، طبیعی بودن، خصوصیت دومی (حماسه)، سادگی و صفت سومی (درام)، حقیقی بودن است. قهرمانان اشعار غنایی، اشخاص بزرگی چون آدم، قابیل و نوح بودند. قهرمانان حماسه ها، پهلوانان غول صفتی چون آشیل، هرکول، آژاکس، پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهای عادی نیستند، کسانی چون هاملت، مکبث، اتللو و... ».
هوگوی جوان، عصری نو در تاریخ ادبیات جهان گشود؛ عصری که عنوان « رمانتیسم» به خود گرفت. از این زمان به بعد ، هوگو دوستداران بسیار یافت و از 1829 تا 1843 سال های بالندگی و کامیابی او بود و در این دوران، ده ها رمان و منظومه سرود. در سال 1845 از طرف شاه به مجلس اعیان دعوت شد. انتخاب وی اعتراضات فراوانی را برانگیخت و به مدت سه ماه، درگیری هایی آغاز شد که سرانجام ،به گوشه گیری هوگو انجامید و هوگو در انزوای تمام، شاهکار انسان دوستانه خود، « بینوایان» را به رشته تحریر درآورد. با وقوع انقلاب 1848 فترتی در قصه نویسی هوگو پیدا شد و بطور فعال وارد جریانات سیاسی گردید. در دسامبرهمان سال، از کاندیداتوری لویی ناپلئون برای پست ریاست جمهوری حمایت کرد و برای مدتی، حامی حزب محافظه کار و ریاست جمهوری بود، لیکن بالاخره از او دوری گزید و در نطق تاریخی 18 ژوئیه 1851 در بررسی قانون اساسی گفت : «چون زمانی ناپلئون کبیر داشته ایم، باید ناپلئون حقیر نیز داشته باشیم؟»
بعد از کودتای 2 دسامبر 1851 به بروکسل گریخت و در تبعید دراز مدت خود ، آثار بزرگی را تدوین نمود. سرانجام، در سال 1870با سقوط ناپلئون سوم به میهن بازگشت. او به مدت چند سال، مظهر مخالفت با امپراتوری و طرافدار جمهوری بود. در سال 1871 به مجلس ملی راه یافت، ولی خیلی زود از نمایندگی مجلس کناره گرفت.
در سال 1874 در کمال بی اعتنایی نسبت به نقد های تاریخی ناتورالیست ها، کتاب « نود و سه» را به رشته تحریر درآورد.
در سن هفتاد و پنج سالگی، کتاب دلنشین«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛ اما باز هم به دنیای سیاست گرایش داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه یافت. در فوریه 1881 به مناسبت ورود به سن هشتاد سالگی، مراسم با شکوهی به افتخار وی بر پا گردید که کمتر کسی به زمان حیات خود، چنین افتخاری را کسب کرده است.
ویکتور هوگو در ماه می سال 1885 بعد از یک دوره بیماری در گذشت؛ لیکن با بر جای گذاردن اشعار و داستان های شکوهمند، نامش برای همیشه جاوید ماند.
و این هم قطعه ای از او:
شاه ایران
شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد، در دشت، یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت : پسر زیبای جوان
از او پرسید : اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش می رفت و می خواند، آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقاً حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیرجیر می کند
در آن هنگام، جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقاً حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....
منبع: http://www.rahpoo.co
نویسنده: |
چکیده:ادبیات تطبیقی نوعی پژوهش بین رشته ای است که به مطالعه رابطه ادبیات ملت های مختلف با هم و بررسی رابطه ادبیات با هنرها و علوم انسانی می پردازد.ادبیات تطبیقی در زادگاه خود فرانسه بخشی از تاریخ ادبیات محسوب می شد و پژوهشگران فرانسوی بیشتر به دنبال سرچشمه های الهام و شواهد تاریخی ای بودند که مؤید پیوندهای ادبی ملت ها و بیانگر تاثیرپذیری آن ها از یکدیگر باشد.از این رو ، توجه به مساله زیبایی شناسی آثار ادبی اهمیت چندانی در مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی نداشت. مکتب تطبیقی آمریکا که در نیمه دوم سده بیستم سر برکشیده بود، زیبایی شناسی و توجه به نقد و تحلیل را در راس کار تطبیقگری نهاد.مکتب مزبور، ادبیات را پدیده ای جهانی و در ارتباط با سایر شاخه های دانش انسانی و هنرهای زیبا می داند.برخی از تطبیقگران معاصر آمریکا، ادبیات تطبیقی را با مطالعات فرهنگی درآمیخته اند. در این مقاله، کوشش شده است تا به تعریف ادبیات تطبیقی از دیدگاه دو مکتب فرانسوی و آمریکایی ومعرفی قلمرو پژوهش در این رشته نوپا بپردازیم. |
کلیدواژگان: ادبیات تطبیقی، مکتب تاریخی فرانسه، مکتب نقدی آمریکا |
منبع: نشریه ادبیات تطبیقی - دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان
دوره جدید سال اول شماره دو بهار ۱۳۸۹
ادبیات تطبیقی شاخه ای است از نقد ادبی که از روابط ادبی ملل مختلف با هم و از انعکاس ادبیات ملتی در ادبیات ملت دیگر سخن می گوید؛ مثلاً از تأثیر ادبیات ایران در ادبیات عرب و فرانسوی و انگلیسی و روسی و ترکی و هندی و چینی و یا برعکس بحث می نماید. به عبارت دیگر «ادبیات تطبیقی تصویر و انعکاس ادبیات و فرهنگ ملتی است در ملت یا ملتهای دیگر» پس نفوذ ادبی بر دو قسم است: یکی نفوذ شاعران و نویسندگان کشوری در نویسندگان و شاعران همان کشور مانند تأثیر نظامی و فردوسی و سعدی در شاعران معاصر یا بعد از آنها؛ دیگر نفوذ شاعر یا نویسنده یا ادبیات ملتی است در شاعر یا نویسنده یا ادبیات ملت دیگر که آن را ادبیات تطبیقی می گوییم. مانند تأثیر فردوسی در ماتیو آرنولد انگلیسی و تأثیر حافظ در گوته.
ادبیات تطبیقی نوعی دادوستد فرهنگی است زیرا همانطور که فرهنگ ملل مختلف در هم تأثیر می کنند ادبیات آنها هم که یکی از ارکان فرهنگ است در هم اثر می گذارد. بنابراین تحقیق در ادبیات تطبیقی به چند موضوع کمک می کند: یکی به کشف روابط فرهنگی بین ملتها، دیگر به درک آن قسمت از تحولات ادبی که مربوط به این نوع روابط است. از این رو این رشته از معارف بشری در برقراری دوستی و صلح بین ملل مؤثر است.
در تحقیق تطبیقی باید به این مسائل توجه کرد:
۱ـ آثار مشابهی که بدون رابطه فرهنگی و ادبی بین دو ادب به وجود می آید موضوع بحث تطبیقی قرار نمی گیرد. زیرا این مشابهات حاصل شباهتها و مشترکات روحی انسانها با هم است نه ثمره اخذ و اقتباس ادبی ملتها از یکدیگر. مانند روابط عاشقانه مردم که تحت تأثیر غرایز در بسیاری از موارد بین همه انسانها شبیه به هم است و نیاز عاشق و ناز معشوق اختصاصی به یک ملت و یک ادبیات خاص ندارد، بنابراین بسیاری از همانندیهای ادبی بر اثر تصادف و توارد به وجود می آید نه در نتیجه تأثیر و تأثر بحث درباره اینگونه مشابهات را نخستین محققان ما ادبیات تطبیقی می نامیدند ولی امروز که تحقیقات ادبی پیشرفت بیشتری کرده است نباید دچار چنین پنداری شد بلکه باید برای این امر عنوانی خاص قائل گردید و آن را ادبیات مقابله ای نام داد که البته می توان آن را ذیل و تکمله ای بر ادبیات تطبیقی شمرد.
۲ـ دیگر آنکه تأثیر بدون تصرف اثری خارجی در ادبیات ملت دیگر ادبیات تطبیقی به معنی واقعی خود نیست. مثلاً ترجمه ساده شعر یا داستان یا نمایشنامه ای از زبانی به زبان دیگر به خودی خود مورد بحث ادبیات تطبیقی نمی باشد. مثل هزاران اثر ادبی ای که از عربی و ترکی و فرانسه و انگلیسی بدون گرفتن رنگ ایرانی به فارسی ترجمه شده است و لی اقتباس شعر یا داستان به صورتی که در ادبیات ملت گیرنده حل و هضم شود و مهر و نشان خاص آن ملت را بگیرد در قلمرو ادبیات تطبیقی است مانند اقتباس توأم با تصرف این قطعات و آثار و موارد به فارسی:
- تأثیر زهره و منوچهر ایرج میرزا از ونوس و آدونیس شکسپیر.
- تأثیر داستان لیلی و مجنون عربی در لیلی و مجنونهای فارسی.
- تأثیر دختر سروان پوشکین در عقاب خانلری.
- تأثیر عروض و صناعات ادبی عربی در شعر فارسی.
- و دهها مورد دیگر.
تأثیر مکتبهای ادبی اروپایی هم در یکدیگر چون با دخل و تصرف توأم بوده است از مقوله ادبیات تطبیقی است، مگر ادبیات تمام کشورهای اروپایی را یک واحد فرض کنیم که بی شک چنین نیست.
۳ـ به وجود آمدن صناعات و قالبها و شکلهای ادبی تحت تأثیر ملل دیگر نیز از جلوه های ادبیات تطبیقی است مانند پیداشدن قالب قصیده در فارسی زیرنفوذ شعر عربی و پدید آمدن شعر نو و رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه تحت تأثیرا دبیات فرنگی در کشور ما.
۴ـ پیدا کردن منابع خارجی یک اثر ادبی به خودی خود نیز یک تحقیق تطبیقی نیست بلکه مقدمه این کار است و هنگامی به پژوهش تطبیقی بدل می شود که تغییرات و تصرفاتی که در اینگونه آثار به عمل آمده است مشخص گردد.
۵ـ بحث از تأثیر ادبی مرحله پیشین زبان و ادبیاتی در مرحله بعدی آن نیز بحث تطبیقی نیست، مثلاً گفت وگو از تأثیر ادبیات اوستایی و مانوی و پهلوی در زبان فارسی دری ادبیات تطبیقی نمی باشد، همچنین تحقیق در باره رابطه ویس و رامین را با اصل پهلوی آن ادبیات تطبیقی نمی نامند؛ به عبارت دیگر نقد تاریخی را نباید با نقد تطبیقی اشتباه کرد.
۶ـ اخذ و اقتباس لابی از منابع خارجی را نمی توان سرقت ادبی نامید. زیرا هنگام ترجمه و اقتباس با اندازه کافی در اثر ترجمه شده دخل و تصرف به عمل می آید که شائبه سرقت را از آن زائل می کند، بخصوص اگر شاعران یا نویسندگان به منبع الهام خود اشاره هم بکنند.
۷ـ تأثیری که زبان یک ملت در زبان ملت دیگر می کند سبب تأثیر ادبی هم می شود از این رو تأثیر زبانها در یکدیگر را هم می توان در کنار تأثیر ادبی بین ملتها مورد مطالعه قرار داد.
تأثیر زبان ملتی در ملت دیگر شامل این مباحث می شود:
الف ـ تأثیر مستقیم لغوی یعنی قرض و اقتباس لغت به عین کلمه از زبان دیگر مانند لغات عربی وانگلیسی و رومی وترکی و فرانسوی که وارد زبان فارسی شده اند؛ این امر را در اصطلاح زبانشناسی قرض گیری یا اقتباس می گویند.
ب ـ تأثیر غیرمستقیم لغوی یعنی تأثیر ترجمه تعبیرات خارجی از زبانی که از آن ترجمه شده است؛ این نوع تعبیرات را تعبیر ترجمه ای می نامند مانند ابراز امید کردن، سبک شناسی، مکتب ادبی که همه ترجمه از عبارات فرنگی هستند.
ج ـ تأثیر دستوری: تأثیر دستوری زبانی در زمان دیگر کمتر از تأثیر لغوی آن است.
۸ـ گاهی تأثیر ادبی جنبه فردی دارد نه جنبه دوره ای. یعنی نویسنده یا شاعری از کشوری دیگر قرار می گیرد بدون آنکه متأثر از دوره ای از ادوار ادبی واقع شده باشد؛ مثلاً سعدی از متنبی شاعر عرب متأثر می شودو تولستوی نویسنده رئالیست روسی ازطبیعت گرایی روسو نویسنده فرانسوی تأثیر می پذیرد یا شکسپیر در ولتر و هوگو و تولستوی اثر می گذارد بدون آنکه این تأثیر مکتبی باشد.
۹ـ گاهی جریانهای فرهنگی و تاریخی کشوری سبب پدید آمدن آثاری ادبی در کشور دیگر می گردد؛ مثلاً نبرد سالامین (نبرد بین ایرانیان و یونانیان در عهد خشایارشاه) منبع الهام بسیاری از اشعار اروپایی شده است (به ایران در ادبیات جهان نوشته شجاع الدین شفا نگاه کنید) یا کرنی براساس ازم کراسوس و سورن تراژدی «سورناسر دار اشکانی را نوشته و تا همین نمایشنامه نویس تحت تأثیر تاریخ ایران تراژدی دیگر خلق کرده است به نام «ردوگون شاهزاده خانم اشکانی)
۱۰ـ گاهی تأثیر ادبیات کشوری در کشور دیگر سبب به وجود آمدن نوع ادبی تازه ای می گردد. مثلاً داستان کوتاه و کمدی و ادبیات نمایشی و رمان جدید ایرانی نخست تأثیر این قسم ادبیات در اروپا پیدا شده یا رمانهای تاریخی در فرانسه و روسیه تحت تأثیر این قسم رمان در انگلیس به وجود آمد به این معنی که ویکتور هوگو رمانهای تاریخی نوتردام دوپاری و مریمه و وقایع سلطنت شارل نهم را، گوگول تاراس بولبارا و الکساندر دوما پدرسه تفنگدار و کنت مونت کریستورا تحت تأثیر رمانهای تاریخی والتر اسکات نوشتند زیرا او بود که با نوشتن کتابهای «باب روی» و «ایوانهو» رمان تاریخی را در اروپا رواج داد.
۱۱ـ گاهی نیز ادبیات کشوری در کشور دیگر بطور کلی و صرفنظر از جنبه مکتبی اثر می کند و این تأثیر یاحاصل روابط فرهنگی است و یا در نتیجه تسلط نظامیست مانند تأثیر ادبیات عرب در ادب فارسی و نفوذ زبان و ادبیات پهلوی در ادب عرب و تأثیر ادبیات یونان در رم و یا تأثیر ادبیات هندی در ایران و یا نفوذ ادبیات فارسی در ترکی و اردو و هندی و یاتأثیر ادبیات فرانسه در آلمان و یا برعکس.
منابع:
1. http://www.iran-newspaper.com/1380/801119/html/litera.htm نوشته خسرو فرشید ورد
2. http://www.iran-newspaper.com/1380/801126/html/litera.htm نوشته خسرو فرشید ورد